![]() |
![]() |
|
جمعه بعد از تولد تصمیم گرفتیم بچه رو ببریم کنار دریا..چون تو ایام عید حسابی شلوغ میشه و بعد از عید هم مطئنااز این گرمتر بهترین فرصت بود که به قولمون عمل کنیم و صبح ساعت 9.30 رفتیم و عصر ساعت 6.30 خونه بودیم از وقتی رسیدم تا ساعت 2
بچه ها توی آب مشغول بازی و شادی بودن و وقت نارهار رفتیم کنار پارکی و
سور و ساط ناهار رو چیدیم ..مامان و بابای بدی شدیم و گفتیم اصلا صداشون
نمییییییییی زنیم اگر گرسنه باشن خودشون میاد ....هنوز لقمه اول رو نخورده
بودیم که اول روژین بعد رهام بدو اومدن و یکی غذا میخواست و یکی عدا
میخواست آخ که چقدر خوب بدون داد زدن جلوی مردم که بچه ها بیاین ناهار
خودشون اومدن و حسابی هم خوردن و دوباره مشغول بازی شدن.. بعد از پارک هم
برای بچه ها توپ و بادبادک گرفتیم و کمی مشغول شدن و بعدش دوباره دریا و
اینقدر ماشین میرفت توی آب که من خیلی احساس خطر کردم برای بجه و ترجیح
دادم توی اون شلوغی دیگه بچه ها توی آب نباشن این شد که با هر ترفندی بود
از آب درشون آوردیم و حرکت به سمت خونه تمام مسیر برگشت رو خواب بودن و تا
رسیدم حمام و لباس شستن و خواب و فردا هم کار و مهد رهام این روزها بد جوری مادرش رو میفروشه رهام مامانی رو دوست داری بعععععععععله چند تا دو تا رهام آوین رو دوست داری بعععععععععله چند تا ده تا از وقتی از پیچ رودکی رد میشیم آوین آوین میکنه و عشقش شده آوین حسابی کار های عجیب غریب میکنه و کافی اسم پارک بیاد همچین مشتش رو هوا میکنه و جفت پا میپره و پارک پارک میگه که بیا و ببین خیلی وقتا گیر میده که یه نفر پایین مبل بخوابه و آقا با گفتن یک دو سه بپره روش زبونش هم که الحمدا.. از برکت مهد خوب باشد شده و در حدی که وقتی از دست باباش ناراحت بشه بگه بابای بد و یه لب و لوچی آویزون کنه و بره وسطی راه برگرده و یه پوففففففففففففففی و زبانکی نثار بابا بکنه و دوباره بره و برگرده برای بار سوم یه لگدی مشتی یا دوباره کلمه (ببببببببببببد ) رو نثار بابا بکنه شاید دلش خنک بشه این روزها تا یه چیزی رو منعش کنم و دعواش کنم ده بدووووووو دست به سینه میشه و گردنش رو اینقدر کج میکنه تا گوشش بچسبه به شونه اش و لباهش رو همچین ورمیچینه که انگاری لیمو مک زده میره میشینه روی مبل و اینقدررررررررررر نگاه به پایین میکنه که هر لحظه فکر میکنی الانه که گردنش بشکنه همچین رفته تو کار شیر پاستوریزه که کمر همت رو تو این گرونی بسته ما ورشکسته بشیم روزی دوتا پاکت اینقدر میخوره اینقدر میخوره که شکمش گرد میشه ... عطش دوغ رو هنوز داره ولی تازگی ها شیرخوردن هم بهش اضافه شده یه وقتی میبینی یه پاکت رو یکجاااااا خورد - عجبا - تابستون چه کنیم از دستش الان که اینقدر هوا خوبه آب و دوغ و شیرش زیاده چه برسه وقتی که گرم بشه و عطشش زیاد باشه یادمه قدیما یخچالها و فریزها قفل داشتن چه خوب بود این شرکتهای یخچال سازی همون رویه رو ادامه میدادن ..حداقل از ننه بزرگها میپرسیدن این قفله کارایی داشته یا نه آخه به کی بگم موز کیلویی 6.500 رو این پسر پوست میکنه مینداززززه .. مگه من چقدر میتونم توی یخچال نقاط کور و غیر قابل دسترس پیدا کنم و دنت و دوغ و ماست و موز رو جا سازی کنم - دیگه اختراع چسب پهن هم جواب نمیده و صندلی میذاره و با ناخن یواش یواش چسب رو بلند میکنه ..اصلا یادم نمیاد روژین سر چشب یخچال رفته باشه . خدا را شکر سه روزه که بیکلاه میره مهد و بیکلاه میاد بیرون انگاری از سرش وا شده و دیگه سراغ کلاهش رو نمیگیره .. پسرک شیرین من روز به روز شیرین و شیرین تر میشه و من باورم نمیشه دوسال از لحضاتی که تازه به دونیا اومده بود گذشششششششششه یک کتاب به نام سلام نوروز دادن تا طلا خانمی حلش کنه فکر کنم 25 یا 35 صفحه است .. از امروز قرار شد رازی سه صفحه انجام بده نصف صفحه نشده بود اومد جارو به دست که من میخوام جارو کنم و تو کار خونه کمک کنم آخه عیده (یاد خاله نسا افتادم که تا مامانم بهش میگفت برو درس بخون زودی میرفت پای سینک ظرفشویی هر چیزی که حتی کثیف نبود هم بر میداشت و شروع به شستن میکرد بعدش هم جارو خلاصه هر کاری که نخواد درس بخونه ) -روژین میگه مامان چی شد که روز و شب ازدواج کردن - قبل از اینکه با بابایی بره پارک یه کار اشتباه کرد و بابای دعواش کرد منم نازش میکردم و میگفتم دیگه شوهر نبوددددددددد اون موقع ها..بابای هم از ته اتاق لبخند مرموزی روی لب داشت -رهامی وقتی یه بچه میبینه خیلی ذوق زده میشه البته یه مشتی نثارش میکنه یا لگدی و این خیلی بده چون کافی ضربه ای به دوستای روژین بزنه اونوقته که طلا میاد جبران میکنه و دیدم که کشیده زد توی سر رهام باهاش برخورد کردم و مثل اینکه موقع نصیحتو پند واندرز ییه جمله بسیار حکیمانه گفتم .. البته که متوجه نشدم و بعدا آقای پدر تذکر داد این چی بود به بچه گفتی **** روژین هیچ وقت بخاطر بچه های دیگه دادشت رو نزززززززززززززن .. داداشت از هرکاری و از هر بچه ای دیگه ای مهم تره .. همیشه دادشت رو حمایت کن ***** الان که نوشتمش خودم خنده ام گرفته بجای درس نزدن چی بهش یاد دادم ههههههه اسکوترش رو برد پایین چرخ جلوش در اومده و دیگه نیاورتش بالا بهش میگم خوب چرا نیاوردیش .. دیگه به درد نمیخوره چرخش در اومد یکی دیگه میخریم - عحبااااااااا .. قرار شده با پول عیدی هاشون دوتا اسکوتر بخرن یکی صورتی یکی سبز بهش میگم یکی یخرید دوتایی استفاده کنید .. مامــــــــــــــــــان نمیشه شخصی میدونی یعنی چی ... اسکوتر یه چیز شخصیه !!! داشتیم میرفتیم دریا .. میگه مامان کاشکی دریا رو کمی نزدیک تر میساختن توی پیک آدینه نوشته بود اگر قطره آب بودید - : میرفتم توی دریا بخار میشدم میرفتم توی آسمونا ابر میشدم و تبدیل به باران میشدم و مچکیدم توی لانه پرندها ببینم چطوری لانشون اگر بال داشتید میتوانستید ... - : پرواز کنم و برم به لانه پرنده ها ببینم لانه اش چطوری کلا" تو فکر لانه پرنده هاست فکر میکنه قصری دارن واسه خودشون |
||
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 15:44 توسط مامانی
|
|
![]() |
![]() |
|
شاید قسمت نبود حرفهای توی دلم جایی نوشته بشه دستم خورد به جایی و همش پاک شد
|
||
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 15:37 توسط مامانی
|
|
![]() |
![]() |
|
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۱ساعت 17:4 توسط مامانی
|
|
![]() |
![]() |
|
نمیشه از این وروجکها یه دونه عکس خوشگل کنار هم گرفت ...فکر کنم مشکل همه مامانای دوبچه ای این باشه آره ؟؟ ادامه مطلب |
||
+
نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 23:19 توسط مامانی
|
|
![]() |
![]() |
|
+
نوشته شده در شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۱ساعت 17:0 توسط مامانی
|
|