![]() |
![]() |
|
ماماني پاشو يه اسفندي چيزي دود بده
بسم ا... خيره روِژين ... براي چي مامان خوب عزيز جون گفته به مامانت بگو براي خودش اسفند دود بده .. .مامان عزيز جون گفته براي شما دود بدم ... نخيرم گفته براي خودت .. چرا من ؟؟؟ گفته به مامانت بگو براي خودش اسفند دود بده تا پير نشه .. ميدوني چرا ؟؟ نه واسه اينكه يه وقتي پير نشي .. نتوني برامون غذا درست كني اتاقمون رو مرتب كني كارامون رو بكني بايد پير نشي ... پاشو پاشو يه اسفندي دود بده .. باشه بعد .. اه مگه خودت نميگي آدم بايد به حرف مامانش گوش كنه پاشو ديگــــــــــــــــه ... |
||
+
نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۰ساعت 9:13 توسط مامانی
|
|
![]() |
![]() |
|
آخرین پست من کی بوده ۱۹/۱۰ بابا تننننننننننبل .. خیلی تنبل شدی پری خانم از کجا شروع کنم ؟؟ آها از جشن دهه فجر روژین خانم یه چند وقتی بچه ها رو نذاشتم مهد خانم مدیر و مربی هرکدام به نوبت زنگ میزدن و سراغ بچه ها و بخصوص روژین ..گفتم خونه مامان هستن مربی گفت حتما روژین رو بیارید من روش حساب کرده بودم واسه تکخوانی سرود .. خانم مدیر .. روژین رو حتما بیارید من روش حساب کرده بودم واسه دکلمه خوش آمد گویی .. و من باشه چشم شاید ۱۰ بار زنگ زدن و من قول دادم که حتما شنبه گذشته ببرمش و بردمش گروه سرود کاملا شعر رو بلد بودن .. و روژین من یه روزه شعرها و دکلمه اش رو یاد گرفت و از صبح با خانم مدیر توی دفتر بود و ۱-۲ ظهر هم با گروه سرود و آقای موسیقی (بقول خودش)مشغول بود من میدونستم از پسش بر میاد حتی اگه سه هفته هم مهد نرفته باشه .. مدیر و مربی هم بهش ایمان داشتن و گرنه این کارهای مهم رو نمیذاشتن ۴-۵ روز مونده به جشن به یه بچه بگن .. خدا را شکر جشن به خوبی روزچهارشنبه برگزار شد و دختر من واقعا درخشید تو اون جشن و من بهش افتخار کرد ... عزیزم دوستت دارم و مایه افتخار منی همیشه و همه جا (وای دلم براش تنگ شد.. وروجک خوابه ) از اتفاقات مهم جشن این بود که روژین وقتی میخواست بره روی سن ... بهم گفت مامانی تو هم باهام بیا .. - پیش من نشسته بود مربی اشاره داد بیاریدش نوبتش نزدیکه - بهش گفتم نه من میشینم اینجا که تشویقت کنم .. یه هو با یه حالتی گفت تو هم بیا .. احساس عجیبی بهم دست داد... و باهاش رفتم تا پای پله ها .. آقای موسیقی بهش گفت روژین آماده ای ..با سر اشاره داد بله .. گفت روژین بلند و محکم .. به آقا گفتم یواشکی احساس میکنم روژین یکمی استرس گرفته .. اومد کنارش دستش رو گرفت و شروع کرد باهاش صحبت کردن که اه روژین یادته این کار و کردیم یادته تو اون شیطونی رو کردی یهکمی حال و هواش رو عوض کرد ... بعدشم بهش گفت تو از همه بهتری و بهتر میتونی بخونی ... نگران هیچی نباش من کنارت بالا هستم و روژین هم زودی حال و هواش عوض شد و از سرکول آقای موسیقی بالا رفت و به راحتی رفت بالا و اجرا کرد ... چقدر خانم مجری ازش تعریف کرد که دکلمه توسط روژین ... دختر خوب و زرنگ ... هزار تا تعریف و تمجید ... خیلی خوشحال بودم از اینکه به تنهایی بالا ایستاده بود و داشت برای یه سالن شعر میخوند دختر ناز من اینم آقای موسیقی که نفهمیدم اسمش چی بود
واقعا کارش سخت بود سرو کله زدن با اینهمه بچه ... حساب کنید ۲تاش هم مثل روژین من باشن و زودی قاطی بشن باهاش
بعد از کلی دویدن و باز کردن و از پله ها بالا پایین شدن یهوی به بچه ها دستور داد بشینید اینجا و از اینجا بقیه برنامه رو ببینید میبینید چه تمرکزی هم کرده و با کنار ناخنش بازی میکنه * امشب باباجون زنگ زده و دختر بلبل من بعد از کلی احوال پرسی و خوش و بش -بابا ممد .. مگه نه اینکه تو بابای مامانمی بابا جون : بله - مامان بیا بابات کارت داره .. در حالی که گوشی رو بهم میداد گفت : مامانی دیدی باباته .. پس من درست صدا کردم .. دیگه هم بهم نگی نباید اینطوری صدا کنی بابا ممد باباته .. عزیزجونم مامانته آخه وقتی عزیز جون هم زنگ میزنه نمیگه مامانی عزیزجون کارت داره میگه مامانی بیا مامانت کارت داره مهون داشتیم که پسرش رو هم با خودش آورده بود .. مبینا دختر همسایه هم خونه ما بود ... یهوی با یه تیکه .. مقوا و خودکار اومد گفت مامان اینجا بنویش اسفند .. برای چی ؟؟.. تو بنویس کار دارم .. بفرما ... حالا بنویس پانننننننننننننزدهم .. بفرما اینم پانزدهم .. برای چی بده به من این کارت تولد دعوتیمه . .. میخوام بدم به دوستام یادشون باشه اسفند تولدمه و بیان رفته بودیم خرید مغازه قنادی رو دید گفت مامان بریم ببینیم از اون کیکهای که توی اینترنت بود اینجا هم داره ... باشه میریم ولی من الان هیچی برای تولدت نمیخرما .. خوبببببببب میدونم اومدیم کتاب بخریم .. فقط نگاه میکنیم .. رفتیم توی مغازه و هزار تا چیز خوشجل بود که آدم دلش میخواست بی مناسبت بخره .. مامان من ۵ماهمه .. نه عزیزم ۵سالته .. یهوی زد توی پیشونی خودش گفت ای بابا پیر شدم چرا نمیتونم بین اینهمه شمع شمع تولدم رو پیدا کنم اما اندر احوالات خواهر برادری همین بس که خوب خوببببببببببببببن تا وقتی که رهام با بابای نخواد بازی کنه و یا بابای نخواد با رهام بازی کنه .. فقط حسادت تو این موقعه است که خودش رو نشون میده در غیر این حالتها روابط کاملا حسنه است .. اینم دیروز خواهر و برادری در حال خاله بازی البته حقیقت اینه که سر و صدا میکردن .. بابا هم میخواست یه برنامه ببینه جفتشون رو برد بیرون فرش پهن کرد و در حفاظ رو بست که نتونن هی بیان و برن وای یادم رفت دیگه چی میخواستم بنویسم ... آها یکی دو جمله هم از پهلوان ایران زمین بگم .. رهام هم ماشا.. برای خودش شیطون بلایی سراغ کابینتهای آشپزخونه میره و هر روز چندین و چند بار انگشتش یا سرش گیر میکنه لای در .. و کافی من یه جوری مانع از باز کردن اونا بشم ...ببندم یا چیزی جلوش بذارم همچین عصبانی میشه و سرم داد و بیداد میکنه که بیا و ببین .. دوتا کنترل تی وی داریم بهش میدیم ... اصلا محل نمیده گیر داده به اون دوتای که سالمن ... موندم چرا اینطوری .. خوب چه فرقی داره بچه .. تو که میخوای دهنت کنی با دندونات دگمه هاشون رو بکنی .. چر حتما باید این دوتا سالم رو دهن بگیری الهی قروبونه همسر خوب و مهربونم بشم ...امشب خیلی دلم براش تنگ شده ... عزیزم ازت متشکررررم بابت همه زحمتای که میکشی خسته نباشی الهی همیشه شرکتتون رو براه باشه و نخوای مثل امشب بیشتر بمونی حتی یه ساعت حتی یه دقیقه هم بیشتر بمونی تحمل دوریت یه طرف تحمل حرفهای روژین که بابام کو چرا نیومد کی میاد یه طرف ای خدای مهربون همیشه باباجون رو سالم و سلامت نگه دار گفتنی زیاده .. بقیه رو به زودی زود میام مینویسم آخه دیر وقته دیگه ... راستی روژین ۵۹ ماه شد و رفتیم برای ۶۰ ماهگی گل دخترررررررررررری |
||
+
نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 23:24 توسط مامانی
|
|